۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۱, دوشنبه

تاریخ کلیسا ایران


تاریخ کلیسا ایران بخش سوم يزدگرد در سال 399 ميلادي يزدگرد اول به سلطنت رسيد و در اوايل سلطنت نسبت به مسيحيان مهربان بودو حتي بعضي فكر مي كردند و اميدوار بودند خودش هم تعميد بگيرد و مسيحي شود! امپراطور روم اركاديوس شخصي را بعنوان سفير بدربار يزدگرد فرستاد تا باو تبريك بگويد . اين سفير كه نام او ماروتا بود از دو جهت مورد توجه و لطف يزدگرد قرار گرفت يك اينكه اصلاً اهل بين النهرين و شرقي بود دوم اينكه پزشك بود و يزدگرد را از مرضي شفا داد و او را فوق العاده خشنود وممنون ساخت. ماروتا هم كه شخصي روحاني و اسقف بود فرصت را غنيمت شمرد و دو تقاضا از پادشاه براي مسيحيان استدعا كرد. يكي اينكه فرمان آزادي كليساي ايران اعلام گردد دوم اينكه اجازه تشكيل شورائي براي تنظيم امور كليسايي داده شود و هر دو تقاضاي او اجابت گرديد، ماروتا فوراً اسقفي بنام اسحق انتخاب كرد و با كمك او كليساهاي ايران را سرو صورت داد و اعضاي پراكنده را جمع كرد. فرمان آزادي مسيحيان در سال 409 صادر شد. بنابراين بعد از 300 سال براي اولين دفعه كليساي ايران برسميت شناخته شد. به پيشنهاد ماروتا شورائي از اسقفان ايران تشگيل گرديد تا كليساها را سروسامان دهند و تشكيلات جديدي براي كليساهاي ايران بوجود آورند. شاه با تشكيل اين شورا موافقت كرد و بوسيله قاصدان سريع خود به حكام فرمان داد تا تمامي اسقفان را بفوريت به تيسفون اعزام دارند. در سال 410 ميلادي اين شورا در تيسفون تشكيل گرديد. بدستور پادشاه دو نفر از درباريان در شورا حاضر شدند و فرماني را كه سال قبل براي آزادي مسيحيان صادر شده بود تصديق نمودند و اعلام داشتند كه پادشاه اسحق اسقف تيسفون را برياست كل كليساي ايران مقرر گردانيده و حاضر است كه مصوبات اين شورا را با قوه سياسي اجرا نمايد. بنابراين اسقفان قوانيني براي اداره كليساهاي ايران ترتيب دادند كه عمده آنها از اين قرار است. 1- براي هر شهري يك اسقف كافي است و براي تعيين هر اسقف لازم است كه سه اسقف در دستگذاري حاضر باشند. 2- عموم مسيحيان ايران موظف هستند كه اعياد ميلاد و قيام را در مواقع معين نگاه دارند. و تعدادي قوانين ديگر. پادشاه مصوبات شورا را قبول كرد و نسبت به مسيحيان خيلي مهربان بود.و در روز عيد قيام كه آخرين روز شورا بود جشني برپا كردند كه در شعف و سرور نظير آن تاكنون بين مسيحيان ايراني ديده نشده بود. دو مسئله باز باعث نگراني كليساي ايران بود كه خطرات زيادي براي كليسا پيش آورد. در شوراي سال 410 ميلادي مسئله اي كه باعث نفاق بين كليساها شد اين بود كه عده اي عقيده داشتند كه كليساي ايران بايد بكلي با كليساي غرب قطع رابطه كند كه مورد تهمت طرفداري از روم و غرب قرار نگيرد ولي عده اي مايل به وابستگي كليساي ايران به امپراطوري روم بودند. اسقفاني كه در شوراي مدائن در سال 410 ميلادي حاضر شدند اغلب از ولايات نزديك بين النهرين بودن و اسقفان فارس و نواحي خليج و تبريز و نيشابور و شهر ري ( تهران) و عده اي ديگر كه به مدائن نزديك نبودند حضور نداشتند. بنابراين اختلاف بين همان عده اي بود كه حاضر بودند. دسته اي از آنها عقيده داشتند كه اعتبار كليساي ايران بسته به اين دارد كه وابسته به امپراطوري روم و كليساي غرب باشد و عده اي ديگر مي گفتند كه تمام بدبختي ها در نتيجه وابستگي به غرب است و بعلت همين وابستگي بوده كه شاپور دوم اعلاميه اي صادر كرد كه مسيحيان از امپراطوري روم طرفداري مي كنند و دشمنان ما هستند. مسئله دوم در اين شورا اين بود كه مسيحيان حاضر در جلسه مخالف تعيين رئيس كليسا از طرف پادشاه بودند و مي گفتند كه اين كار خطرات زيادي دارد و براي كليسا صحيح نيست كه امورش نحت نظر پادشاه غير مسيحي اداره گردد. دفعه دومي كه ماروتا سفير روم به ايران آمد نامه هائي به همراه آورده بود كه مربوط به اتحاد كليساهاي شرق و غرب بود و آنها را ترجمه كرده به يزدگرد داد. او هم كه مايل بود در مملكت صلح باشد از اين نامه ها استقبال كرد و آنها را تأييد نمود و همين امر سبب شد كه موبدان و مجوسيان با او غضبناك شدند ولي يزدگرد خوب مي دانست كه اگر قدرت زيادي به موبدان داده شود براي تاج و تخت او زيان آور است. توجه يزدگرد به مسيحيان و دوستي او با دولت روم در داخل مملكت با مخالفتهاي زيادي روبرو شد. موبدان زرتشتي از اينكه مسيحيان ازادي داشتند كه بشارت دهند و روزبروز تعداد ايمانداران زياد مي شد عصباني و ناراحت بودند تا اينكه يزدگرد فوت كرد و در زمان سلطنت بهرام پنجم بهانه خوبي به دستشان افتاد و آن بهانه اين بود كه در خوزستان عده اي از مسيحيان يك آتشكده زرتشتيان را بآتش كشيدند و با اين كار و اين اقدام مجدداً جفا و تعدي به كليساها از سر گرفته شد و عده زيادي مجبور به فرار از ايران شدند. اين عده به امپراطوري روم پناه بردند و در سال 421 بهرام پنجم از دولت روم خواست كه مسيحيان فراري را به ايران برگرداند و اين را بهانه براي جنگهاي مرزي قرار داد ولي يكسال بعد معاهده اي بين دو دولت امضاء شد كه بموجب آن زرتشتيان در روم و مسيحيان در ايران تحت حمايت قرا گيرند. بعد از اين معاهده كليساي ايران تصميم گرفت كه دعاوي خود را بعد از اين به روم ارجاع نكنند و خودشان اختلافات را حل كنند و اگر مسئله شخصي پيش آمد فقط بايد به پيشگاه مسيح ببرند و از اين تاريخ بود كه كليساي ايران استقلال پيدا كرد. يكي از اشكالات كليساي ايران در آن زمان مشكل زبان بود. در ابتدا انجيل در ايران بزبان سرياني كه زبان رسمي شهر ادسا و آريل ( بين النهرين) بود موعظه مي شد و با اينكه عده زيادي از ساكنين ايران و حتي بين النهرين پهلوي زبان بودند تا مدتي فقط بزبانهاي فوق انجيل موعظه مي شد ولي كتب و سرودهاي زيادي براي مسيحيان ايراني بزبان پهلوي نوشته شده بود. بي سواد بودن عامه، نداشتن انجيل بزبان رسمي خودشان و بيخبر بودند از اصول صحيح مسيحيت سبب شده بود كه ايمانداران نمي توانستند عقيده راسخي از خود داشته باشند و تنها تحت تأثير پيشوايان خود بودند. پيش از انعقاد شوراي مدائن در سال 410 ايرانيان مسيحي اعتقاد نامه جالبي به اين مضمون داشتند: مسيحي بايد معتقد باشد به خدا يعني خداوند همه كه آسمان و زمين و دريا و هر چه را كه در آنهاست آفريد. او انسانرا بصورت خود آفريد- شريعت را به موسي داد- روح خود را در پيغمبران دميد و بعد مسيح خود را به دنيا فرستاد. مسيحي بايد به قيامت مردگان و به امر تعميد معتقد باشد. اين است ايمان كليساي خدا.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۹, شنبه

تاریخ مسیحیت در ایران


بخش دوم مسيحيت در زمان ساسانيان با شروع سلطنت ساسانيان مسيحيان درايران وضع نابساماني پيدا كردند. تعداد دقيق آنها معلوم نيست ولي اغلب آنها بسيار تحصيل كرده و طبيب و عالم بودند. دلايل ناراحتي و نا امني مسيحيان در اين زمان چند چيز بود: 1- اول اينكه اردشير ساساني موسس اين سلسله نوه موبد بزرگ زرتشتيان بود كه مسئول آتشكده بزرگ استخر بود و بهمين دليل اردشير قدرت زيادي به موبدان زرتشتي داده بود. 2- دومين و بزرگترين عامل ناراحتي و جفائيكه بر مسيحيان در دوران سلطنت ساسانيان رسيد جنگ بين ايران و روم بود. در زمان شاپور اول كه جانشين اردشير بود جنگ بين ايران و روم شروع شد. در اين جنگ شاپور غالب شد و والرين امپراطور روم و عده زيادي از همراهان او را اسير كرد و به ايران آورد. اين اسراء در شهري در خوزستان فعلي بنام گندي شاپور يا جندي شاپور جا گرفتند. عده اي از اين اسراء مسيحي بودند و ديميتريوس اسقف انطاكيه هم در بين آنان بود. شهر جندي شاپور بعدها مركز علمي و پزشكي ايران تا بعد از حمله اعراب بود و عده زيادي از پزشكان و علماي اين شهر مسيحي بودند. اولين اسقف مشهوري كه در كليساي ايران از او اسم برده شده شخصي بود بنام پاپا كه اسقف تيسفون پايتخت سلسله ساساني بود ( در حدود سال 300 ميلادي) پاپا سعي كرد قدرت و حدود دايره اسقفي ايران را تعيين كند ولي ساير اسقفان كه زرتشتي الاصل بودند با او مخالفت كردند و در جلسه شوراي اتحاديه كليساها كه در مدائن تشكيل گرديد ( 315 ميلادي) آنقدر بگومگو بر سر عقايدشان در گرفت كه پاپا سكته كرد و مرد و كارها و اقداماتش به نتيجه نرسيد. مهمترين واقعه تاريخ اين زمان اوايل قرن چهارم در سال 323 ميلادي مسيحي شدن قسطنطين امپراطور روم بود كه مسيحيت را مذهب رسمي امپراطوري خودش اعلام كرد. يوسيليوس تاريخ نويس معروف نوشته كه قسطنطين نامه اي به شاپور دوم نوشت و از او براي آزادي مسيحيان تشكر كرد و اظهار اميدواري نمود كه مسيحيت روزبروز در ايران پيشرفت كند. تا زمانيكه قسطنطين زنده بود همه چيز به خوبي گذشت ولي وقتي او در سال 337 فوت كرد رفتار شاپور دوم هم نسبت به مسيحيان ايراني تغيير كرد و آنها را خائن خواند. شاپور مي گفت مسيحيان از دولت روم كه همدين و هم عقيده آنهاست طرفداري مي كنند و آنها را دوستان مخفي امپراطوري روم مي دانست. در سال 340 ميلادي سه سال بعد از فوت قسطنطين شاپور دوم بشمعون برسبع اسقف تيسفون پايتخت ساساني پيغام داد كه از اين به بعد مسيحيان بايد دو برابر ماليات بپردازند. شمعون اين دستور را اجرا نكرد. او را به دربار شاپور احضار كردند و به او مهلت دادند كه اين دستور را انجام دهد ولي او گفت من فقط شبان گله خداوندم نه ماليات بگير. او گفت جمع كردن ماليات كار او نيست و گذشته از اين مسيحيان فقير و بي چيزند و استطاعت پرداخت ماليا مضاعف را نداند. شاپور بعد از شنيدن جواب شمعون غضبناك شد و گفت شمعون مردمان خويش را بضد من ياغي كرده و از قيصر كه هم ملك ايشانست اطاعت مي كند. بنابراين فرمان توقيف شمعون و انهدام نمازخانه ها را داد و بدين طريق دستور جفاي مسيحيان شروع شد و تا مرگ شاپور كه 40 سال طول كشيد ادامه پيدا كرد. اجراي فرمان پادشاه با موبدان و مغان زرتشتي بود كه مي گفتند: مسيحيان تعليمات مقدس ما را خراب كرده اند و مردمرا تعليم مي دهند كه فقط يك خدا را عبادت نمايند و به خورشيد و آتش احترام نمي گذارند. متأسفانه يهوديان هم با موبدان و مغان همكاري مي كردند و آنان را تسليم رؤساي دولتي مي كردند و رؤسا هم منتهاي سعي خود را مي نمودند كه مسيحيان را به انكار وادار كنند ولي موفق نمي شدند و در نتيجه وقتي از ايمان خودشان دست بر نمي داشتند يا سنگسار مي شدند ويا طعمه شير مي گشتند و يا بتدريج پاره پاره مي شدند و يا بطريق هولناك ديگري مضروب شده و بقتل مي رسيدند. دليري مسيحيان در اين موارد باعث ايمان آوردن بعضي از تماشاچيان مي شد. وقتي شمعون كاتونيكوس توقيف و گرفتار شد او را با نظاميان بمحل سكونت شاپور به شوش ( شوشتر امروزي) آوردند. شمعون بحضور پادشاه بخاك نيفتاد، شاپور بدتر غضبناك شد و گفت هر چه بتو نسبت داده اند درست است تو كه به من احترام نمي گذاري و بخاك نمي افتي و از دادن ماليات مضاعف هم خودت خود داري ميكني و هم از هم مسلكانت دريافت نمي كني! پس حالا اگر مي خواهي كشته نشوي خورشيد را عبادت نما. شمعون در جواب گفت چگونه خورشيد را كه عقل و فهم ندارد عبادت كنم؟ باز شاپور به وي گفت: روا نيست كه فقط براي لجاجت در عقيده خودت باعث مرگ بسياري شوي. برو خورشيد را كه بوسيله آن همه چيز زندگي مي كند عبادت كن. شمعون در جواب گفت: از مرگ ترسان نيستم براي من و ساير مسيحيان مرگ بركتي خواهد بود،‌خداوند تاج حيات را نصيب ما خواهد گردانيد. روز بعد كه جمعةالصليب بود بار ديگر شمعون را احضار كرد و گفت: فقط يك دفعه خورشيد را عبادت نما!‌ شمعون سالخورده جواب داد: نمي توانم به دشمنانم فرصت دهم كه بگويند در دقيقه آخر ايمانش ضعيف شد و عبات بت را بر خداي واحد حقيقي ترجيح داد. آنگاه پادشاه چون موفق نشد او را وادار به انكار كند دستور قتل او را صادر نمود. ( 339 ميلادي) شب آخر در زندان انجيل را گرفت و بصد نفر ديگر كه قرار بود كشته شوند راجع به صليب مسيح و زحمات او و هم راجع به پولس صحبت كرد و گفت امشب آخرين روز زندگي ما در اين دنياست و فردا همه در حضور مسيح خواهيم بود. بعد عشاء رباني بهمه داد و صبح وقتي يكي يكي كشيشان را سر مي بريدند بهر يك از آنها مي گفت چند دقيقه چشمت را ببند و بعد در حضور مسيح خواهي بود. و چون خودش آخرين نفر بود كه سر بريده شد خدا را اول شكر كرد كه هيچ كس ايمانش را انكار نكرده و بعد شكر كرد كه خداوند آنها را لايق اين شهادت دانسته كه روز جمعةالصليب شهيد شوند. در همانروز شمعون با 5 اسقف و صد كشيش مسيحي كه در زندانهاي شهر اسير بودند بقتل رسيدند. (341 ميلادي) تاريخ كليساي قديم بقلم دكتر ميلرص 279. اسامي 16000 نفر كه در اين زمان جان خود را در راه مسيح دادند در تاريخ ثبت گرديده، اگر چه عده مسيحيان ايراني بسيار بود باز بهيچوجه در تاريخ ديده نشد كه مسيحيان براي دفاع از خود شمشير كشيده باشند. مسيحيان با شجاعت بينظيري باستقبال مرگ مي رفتند و افتخار مي كردند كه تا به مرگ نسبت به منجي خودشان امين مانده اند. استقامت مسيحيان شاپور را بسيار خشمگين ساخت و حكمي براي جفاي عموم مسيحيان امپراطوري خود صادر كرد. اعلاميه شاپور بدين شرح صادر شد: اين مسيحيان كه در مملكت ما زندگي مي كنند از قيصر روم طرفداري مي نمايند و دشمنان ما هستند. بعد از اين اعلاميه مدت ده روز مسيحيان قتل عام مي شدند و مردان و زنان و اطفال بسيار شربتر مرگ را چشيدند، خواهر شمعون كاتوليكوس هم در جزو اين اشخاص بود. و مرتباً كشيشان و اسقفان بعد از چندين ماه زنداني شدن بقتل مي رسيدند. در سال 342 شاهدوست كاتوليكس كه جانشين شمعون بود با 128 كشيش بعد از 5 ماه حبس بقتل رسيدند. بارباشيمي (Bar Bashimi ) كاتوليكوس سوم هم در سال 345 بعد از يازده ماه، كه زنداني بود بقتل رسيد. در همانسال 345 ميلادي 120 كشيش ديگر نيز بقتل رسيدند. در نتيجه اين جفا تا 20 سال بعد ديگر كسي براي اشغال مقام كاتوليكوس انتخاب نشد. اين جفا در تمام قسمتهاي ايران بشدت ادامه داشت. در سال 360 ميلادي شاپور يكي از شهرهاي بين النهرين را از روميان گرفت و 9000 اسير از آنجا به خوزستان آورد. شاپور فرمان داد كه 300 نفر از بزرگان اين مسيحيان را بدشت حاصلخيزي ببرند و در آنجا از طرف پادشاه اعلام كنند كه چنانچه مسيح را انكار كند و مذهب پادشاه را قبول كنند زمين مذكور براي سكونت به آنها بخشيده خواهد شد. اسقف بهمه موعظه نمود تا در ايمان ثابت بمانند، 275 نفر اعتراف نيكو كرده اعدام گرديدند فقط 25 نفر انكار كردند و زنده ماندند ولي بسياري از اين دسته اسراي مسيحي كه به امر شاپور بنواحي شرقي ايران فرستاده شدند در انتشار مسيحيت در اين نقاط كمك بزرگي كردند. بالاخره در سال 1379 ميلادي شاپور وفات كرد و با مرگ وي جفاي هولناك مسيحيان به پايان رسيد. كليساي ايران تا به ابد مفتخر است كه با كمال صبر اين آزمايش آتشين را متحمل گرديد و مسيح منجي خود را انكار ننمود و حتي در موقعيكه جفا با نهايت شدت ادامه داشت كليسا پيشرفت مي نمود. و از بت پرستان و زرتشتيان مرتباً ايمان مي آوردند.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۸, جمعه

تاريخ كليساي ايران


قسمت نخست تاريخ كليساي ايران نموداري است از ظهور و شروع مسيحيت در سرزمين ما و چگونگي شكستها و پيشرفتهاي كليسا- تشكيلات كليساها و بيان فعاليتها- فداكاريها و از جان گذشتگيهاي مسيحياني كه در ادوار مختلف مورد جور و جفا و ستم حكمرانان وقت قرار گرفته اند. همچنين شمه اي از فعاليتها- همكاريها و شهادتهاي مبشرين و مرسلين متعددي كه از هيچگونه زحمتي در راه رساندن مژده انجيل به هم ميهنان ما دريغ نكرده اند و با ترك ميهن و خانواده و دوستان خودشان بهترين نمونه گذشت و نوع دوستي و زندگي مسيحائي بوده اند. تاريخ كليسا در ايران براي اين كه بهتر بتوانيم مختصري از تاريخ كليساي ايران را بخاطر بسپاريم بهتر است آنرا باين ترتيب تقسيم كنيم: اول كليسا در ايران از قرن اول تا قرن هفتم يا دورة قبل از ظهور اسلام و پايان سلطنت ساساني دوم كليساي بعد از ظهور اسلام يعني از قرن هفتم الي قرن نوزدهم و ابتداي سلطنت سلسلة قاجار سوم كليسا در دوران پادشاهي سلاطين قاجار و پهلوي كليسا در ايران از قرن اول تا هفتم براي اين كه ببينيم وضع ايران از لحاض دين و ايمان و مقام اجتماعي در دنيا در زمان تولد عيسي و قرن اول مسيحي چگونه بوده است بهتر است كمي به عقب برگرديم. در سال 1800 قبل از ميلاد يكدسته از مهاجرين آرين از جنوب اروپا به ايران آمدندو در سال 1200 قبل از ميلاد دستة ديگري از تركية فعلي به ايران سرازير شدند و مذهبشان را كه پرستش الهة مخصوصي بود بنام "خدايي از وديك پانتئون " (Vedic Pantheon of gods) با خودشان به ايران آوردند. اولين گروه از اين آرين ها مادها بودند كه در سال 612 قبل از ميلاد اولين حكومت واقعي را در ايران تشكيل دادند. پنجاه سال بعد سيروس كه بعدها ملقب به كورش شد مدها را مغلوب كرد و خودش سلسله هخامنشي را تأسيس نمود. از اينجا يعني با شروع سلطنت هخامنش و سلطنت شاهنشاهي ايران تاريخ مدون كشور ما شروع مي شود كه درست 25 قرن ادامه داشت. كورش كبير كه بحق لايق و سزاوار لقب كبير بود، سلسله هخامنشي را بقدري خوب پايه گذاري كرد كه از لحاظ تشكيلات وسعت هنر و اجراي قوانين عدالت و مخصوصاً آزادي مذهب و ايمان و عقيده هيچكدام از دولتهاي قبل از او به آن نمي رسيدند. اولين منشور آزادي ملل بفرمان كورش كبير در حدود 550 سال قبل از ميلاد روي استوانه اي از گل پخته در محل اور در بين النهرين كشف شد كه مضمون آن فرمان آزادي ملتها است. در پي اجراي اين منشور بود كه يهوديان كه 70 سال در اسارت بابل بسر مي بردند آزاد شدند و بوطن خود بازگشتند. مذهب رسمي يرانيان در اين زمان زرتشتي بود. زرتشت خودش از مدها بود و سعي كرده بود كه تغييراتي به مذهبي كه آرينها با خود به ايران آورده بودند بدهد. در ابتدا با او مخالفت شد و مجبور شد اول به افغانستان و از آنجا به خراسان برود. در آنجا از طرف شاه ويشتاسپا پشتيباني شد و مذهب زرتشت كه از ابتدا جنبة توحيد داشت در ايران رواج گرفت ولي با اينكه پيروان زرتشت از اول موحد بودند بقدري از ساير مذاهب آن زمان مثل برهمائي، يوناني و عقايد مجوسيان قاطي اين مذهب شد كه از صورت وحدانيت بيرون آمد. ولي پادشاهان زرتشتي هخامنشي تمام ملل مغلوب را در اجراي مراسم مذهبيشان آزاد مي گذاشتند و به عقايد آنان احترام مي گذاشتند. ايرانيان در آن زمان يزدان پرست و يكه تاز عرصه دنيا بودند. زرتشت پيامبر ايران سه اصل كلي هستي بخش آفريدگار جهان كه همانا سه اصل كلي پايه انسانيت ( انديشة‌نيك- گفتار نيك- كردار نيك) در دنياي بشريت است را پايه گذاري كرد. اين وضع مذهب ايرانيان قبل از ميلاد مسيح و تا سال 200 ميلادي موقعيكه كليساي مسيح در ايران رسميت پيدا كرد وضع بهمين ترتيب بود. عيسي مسيح در دوره حكومت اشكانيان در زمان فرهاد پنجم متولد شد. و در زمان اردوان سوم اشكاني دين مسيح در ايران رواج پيدا كرد. بيشتر تاريخ نويسان آغاز مسيحيت در ايران را از دوره اشكانيان و از قرن اول ميلادي ميدانند. پادشانان اشكاني مثل هخامنشيان پادشاهاني آزادمنش و آزادي دوست بودند. بنابر اين مانعي براي ورود مسيحيت بسرزمين ايران در آن زمان نبود. البته تاريخ دقيق ورود مسيحيت به ايران بوضوح معلوم نيست ولي با وجود اشكالات و ابهامات زياد مي شود مسيحيت در ايران را با داستان سه مجوسي كه براي زيارت مسيح در موقع تولد او به بيت الهم رفتند شروع كرد. آنها بعد از راهنمائي آن ستاره و زيارت طفل بوطن خود برگشتند و يقيناً مژده تولد او را به ايرانيان ديگر رساندند. مرحله بعدي روز پنطيكاست يعني روز نزول روح القدس بود بطوريكه در كتا ب اعمال رسولان باب دوم آيه 9 مي خوانيم: " پارتيان- ماديان- ايلاميان و ساكنان جزيره ( بين النهرين)" كه همه ايراني بودند و در آن روز سخنان يكي از حواريون مسيح را شنيدند و مسلماً وقتي به ايران برگشتند مژده نجات مسيح و نزول روح القدس را كه با چشم خودشان ديدند و شنيدند با خود به ايران بردند. شايد عده زيادي از ايشان در همانروز مسيحي شدند و حتماً از سه هزار نفري كه درآية 41 باب دوم اعمال رسولان ذكر شده كه ايمان آوردند و تعميد گرفتند عده اي هم از همين چهار گروه ايراني بودند كه آنجا حضور داشتند. اشارات و روايات زيادي هم هست كه توما رسول عيسي مسيح در سر راه هندوستان در ايران توقف كرد. در هر صورت مسيحيت را در ايران مي توان از روز پنطيكاست دانست. در سال 220 ميلادي چندين دايره اسقفي در ايران وجود داشت. شهر نهراد سا كه در تركيه فعلي بنام لورفا است محل توقف كاروانها و پست و رابط بين شرق و غرب بود و از اينرو مركز مسيحيت شد و اين شهر در آنزمان جزو قلمرو حكومت ايران بود. در زمان اشكانيان كه مسيحيان آزادي زيادي داشتند عده اي از مسيحياني كه در امپراطوري روم جفا مي ديدند به ايران فرار كردند و باعث تقويت و ترقي كليسا گرديدند و كليساي ايران را با كليساي امپراطوري روم بطور مخصوصي متحد ساختند. فقط مغان زرتشتي خيلي برضد مسيحيان اقدام مي كردند و همچنين اشخاص شمشون اسقف آريل را در سال 123 ميلادي شهيد نمودند و اين اولين شهيدي است كه تاريخ مسيحيت در ايران ثبت نموده است. در اوايل قرن سوم يعني در سال 226 ميلادي تغيير بزرگي در سلطنت ايران صورت گرفت كه تأثير زيادي در وضع مسيحيان داشت. يك شخص ايراني بنام اردشير سراز بندگي پارتها پيچيد و سلسله ساساني را كه تا ظهور و استيلاي اعراب بر ايران دوام داشت تأسيس كرد. اردشير از ابتداي سلطنتش تمام بتهاي مملكت را از بين برد و مغان و موبدان زرتشتي را به مقامهاي بلند رسانيد و حتي مقداري زمين و املاك به آنها بخشيد، و نيز فرمان داد كه آتشكده هاي خاموش را دوباره روشن كنند و نوشته هاي ديني زرتشت اوستا را جمع آوري كنند، همچنين دين زرتشت را دين رسمي ايران كرد و خود را رئيس اعظم اين دين مي دانست. در زمان اردشير و جانشين او شاپور اول بواسطة وضع قوانيني كه غير زرتشتيان را محدود مي كرد ترقي كليسا به تأخير افتاد و ديري نگذشت كه در بين سالهاي 272 تا 275 در زمان پادشاهي بهرام اول جفاي سختي بر عليه مسيحيان و ساير مذاهب در ايران شروع شد و ماني نقاش هم كه در زمان شاپور اول در ايران ظهور كرده بود با بسياري از پيروان مسيح بقتل رسيد.

۱۳۹۱ فروردین ۳۰, چهارشنبه

بررسی مزمور سی و یکم


بررسی مزمور سی و یکم آیات نهم تا پانزدهم: زمانی که مورد نفرت قرار می گیریم و مردم ما را طرد می کنند، احساس ناامیدی و درماندگی شدید می کنیم. اما اگر رابطه حقیقی خود را با خدای قادر مطلق حفظ کنیم، تحمل سختی ها آسان تر می شود. گرچه ممکن است به نظر برسد که دشمنان بر ما برتری دارند، همین ناامیدی و درماندگی در نهایت نصیب آن ها خواهد شد (آیه بیست و سوم). داود با بیان این نکته که "زندگی من در دست خداوند است"، ایمان خود را به این حقیقت اعتراف می کرد که همه اتفاقات زندگی تحت کنترل خدا است.

۱۳۹۱ فروردین ۲۶, شنبه

بررسی مزمور سی و یکم


بررسی مزمور سی و یکم: داود برای دریافت نجات از تنگناها و فشارها، به خدا متوسل شد. او از خدا خواست که مانع کسانی شود که به ناحق برایش مشکل ایجاد می کردند. داود بر اساس شناختی که از صفات الهی داشت، چنین درخواستی از او کرد. او می دانست که خدا عادل و مهربان است.

۱۳۹۱ فروردین ۲۳, چهارشنبه

داود چنین نوشت

داود چنین نوشت: "از بدکاران نفرت دارم و با شروران معاشرت نمی کنم." (مزمور بیست و ششم آیه پنجم)
آیا باید از بی ایمانان دوری کنیم؟ نه. اگرچه جاهایی هست که مسیحیان باید از آن ها اجتناب کنند، اما عیسی فرمود که ما باید به میان بی ایمانان برویم تا به آن ها کمک کنیم. اما تفاوتی هست میان با آن ها بودن و یکی از آن ها بودن. اگر بخواهیم یکی از آنان شویم، شهادت ما برای خدا لطمه خواهد دید. در مورد مکان هایی که دوست دارید به آن جا بروید، از خود بپرسید: "اگر مرتب به این جا بیایم، آیا در جهان بینی من و در عملکرد زندگی ام، کم تر مطیع خداوند خواهم بود؟" اگر پاسخ مثبت باشد، به دقت مراقب باشید که چند بار به آن جا می روید و رفتن به آن جا چه اثری بر شما می گذارد.

۱۳۹۱ فروردین ۲۲, سه‌شنبه

بررسی مزمور بیست و نهم

بررسی مزمور بیست و نهم: در طول تاریخ، خدا قدرتش را از طریق معجزات و کارهای خارق العاده در طبیعت، مثل طوفان بزرگ (پیدایش فصل های ششم تا نهم) آشکار کرده است. پولس ما را ترغیب می کند که به قدرت عظیم خدا پی ببریم (افسسیان فصل یکم آیات هجدهم تا بیست و سوم). همان قدرتی که مسیح را از مردگان برخیزانید، در دسترس همه کسانی است که ایمان می آورند.
وقتی احساس ضعف و محدودیت می کنید، به یاد داشته باشید که خدا می تواند به شما قوت ببخشد. قدرت خدایی که خلقت را کنترل می کند و مردگان را زنده می سازد، در دسترس شما است.

۱۳۹۱ فروردین ۲۱, دوشنبه

داود چنین نوشت

داود چنین نوشت: تنها خواهش من از خداوند این است که اجازه دهد تمام روزهای عمرم در حضور او زیست کنم و در خانه او به او تفکر نمایم (مزمور بیست و هفتم آیه چهارم)
منظور داود از "خانه خدا" همان حضور خداوند بوده است. بزرگ ترین آرزوی او این بود که همه روزهای زندگی اش را در حضور خدا به سر ببرد. متاسفانه برای کسانی که ادعا می کنند ایماندارند، این بزرگ ترین آرزوی شان نیست. اگر در این زندگی، هر روز در حضور خداوند به سر ببرید، قادر خواهید بود که تا ابد در حضور او باشید.

۱۳۹۱ فروردین ۱۹, شنبه

موضوع مزمور بیست و هفتم

موضوع مزمور بیست و هفتم: خدا برای امروز به ما کمک می کند و برای آینده به ما امید می بخشد. اعتماد راسخ به خداوند، پادزهر ترس و تنهایی است.
بررسی آیه اول: ترس، سایه تاریکی است که ما را می پوشاند و در نهایت ما را در درون خودمان زندانی می کند. هر یک از ما زمانی در بند ترس بوده ایم. ترس از طرد شدن، ترس از نظرات دیگران، ترس از بلاتکلیفی ها و بیماری ها و سرانجام ترس از مرگ.
اما نور درخشان و آزاد کننده خداوند که نجات را برای مان به ارمغان می آورد، می تواند بر ترس های ما غالب شود. اگر می خواهید تاریکی ترس را از زندگی خود بزدایید، همراه با سرایینده مزمور بگویید: "خداوند، نور و نجات من است. از که بترسم؟

۱۳۹۱ فروردین ۱۴, دوشنبه

۱۳۹۱ فروردین ۱۳, یکشنبه

بررسی مزمور بیست و چهارم

بررسی مزمور بیست و چهارم: خدا برای صداقت ارزش قائل است. ناراستی خیلی آسان پدید می آید، به خصوص وقتی راستی و درستکاری کامل برای مان گران تمام می شود یا موقعیت مان را به خطر بیندازد. ایجاد ارتباط بدون به کار بردن صداقت میسر نیست. بدون برخورداری از صداقت، ایجاد ارتباط با خدا نیز ممکن نیست. اگر به دیگران دروغ بگوییم، کم کم خود را نیز فریب خواهیم داد و آن گاه که دیواری از خود فریبی گرد خود کشیدیم، نه صدای ما به خدا خواهد رسید و نه صدای خدا به ما

بررسی مزمور بیست و چهارم

بررسی مزمور بیست و چهارم: خدا برای صداقت ارزش قائل است. ناراستی خیلی آسان پدید می آید، به خصوص وقتی راستی و درستکاری کامل برای مان گران تمام می شود یا موقعیت مان را به خطر بیندازد. ایجاد ارتباط بدون به کار بردن صداقت میسر نیست. بدون برخورداری از صداقت، ایجاد ارتباط با خدا نیز ممکن نیست. اگر به دیگران دروغ بگوییم، کم کم خود را نیز فریب خواهیم داد و آن گاه که دیواری از خود فریبی گرد خود کشیدیم، نه صدای ما به خدا خواهد رسید و نه صدای خدا به ما